چه کسی از یک ماهی توقع دارد از درخت بالا برود؟
به گزارش مجله پیکورو، سرویس کودک و نوجوان خبرنگاران (ایبنا)- مریم رحیمی پور، معلم و مروج کتابخوانی: در این سال های فترت کتابخوانیِ من، کتاب های نوجوان زیادی منتشر شده بود که حتی نام شان را هم نشنیده بودم. ماهی بالای درخت یکی از همان کتاب ها بود. اَلی نیکرسون یک جایی میانۀ آن صفحات، نشسته بود و از اختلال خوانش پریشی رنج می برد. در شش سال دبستان هفت بار مدرسه اش را عوض کرده بود و نمی گذاشت معلم ها بفهمند در کلاس ششم نمی تواند بنویسد و بخواند.
داستان ماهی بالای درخت فضای دوست داشتنی و مدرسه ای اغلب کتاب های نوجوان را داشت. نوجوانی که با مسئله ای دست وپنجه نرم می کند، یک دانش آموز شرور در کلاس که اذیت شان می کند و یک یا چند نفر که مهربان ترند و با شخصیت ما دوست می شوند. همه چیز از همان الگوی قدیمی پیروی می کرد و برای من که اغلب در حال خواندن کتاب های نوجوان بودم باید خسته کننده می بود؛ اما عمق شخصیت اَلی نیکرسون باعث شد که بدون دل زدگی داستان را دنبال کنم.
همان قدر که نوجوان ها متفاوت اند، شخصیت های کتاب های نوجوان هم متفاوت اند. مثلاً اَلی نیکرسون با برادلی چاکرزِ کتاب ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر و آگوست پولمنِ کتاب اعجوبه تفاوت داشت. شاید عمق شخصیت به عنوان مهم ترین ویژگی یک کتاب شخصیت محور می تواند جبران کنندۀ پیرنگ و فضاسازی تکراری باشد.
فضای رنگی و امیدوارکننده داستان، برطرف کنندۀ مهم ترین نیازهای نوجوان ها بود: در درجۀ اول امید و در درجۀ دوم خودباوری. حتی از نظر من ایرادی ندارد که این کتاب ها نسبت به زندگی واقعی تا حد زیادی مهربان تر باشند؛ اینکه دنیا را بهتر از آنچه که هست تصور کنیم و به ادامه دادن اعتقاد داشته باشیم، خیلی بهتر از این است که در دریای ناامیدی مان بیشتر فرو برویم.
یادم هست زمانی که بچه ها در کلاس، کتاب بیرون فکر من و اعجوبه را مقایسه می کردند، دومی را به خاطر انتها خوش بیشتر دوست داشتند. در کتاب اول برخلاف کتاب دوم، در نهایت زندگی شخصیت اصلی بهبود پیدا نمی کند و این برای نوجوان ها خوشایند نبود. به همین علت به نظرم امید و روشنی ماهی بالای درخت، نکته برجستۀ این کتاب است.
از طرفی خرده پیرنگ های داستان که موازی با داستان اصلی پیش می رفتند، می توانستند در کنار خط اصلی داستان برای نوجوان ها پیام های مناسبی داشته باشند. مثلا اینکه اَلی، پدربزرگش را از دست داده بود و چطور با این مسئله کنار می آمد یا مهاجران و رنگین پوست ها که همکلاسی اَلی بودند، چه شرایطی داشتند و بهترین دوست اَلی که با فقر دست وپنجه نرم می کرد چه احساسی داشت؟
در کنار همۀ این ها این جملۀ عزیز در صفحات انتهای: سرم را دور کلاس می چرخانم، یادم می افتد برایم تفاوت خواندن خودم با بقیه، مثل این بود که هر روز دارم یک بلوک سیمانی را روی زمین می کشم و چقدر هم همیشه دلم برای خودم می سوخت. حالا متوجه می شوم که انگار همه برای خودشان یک بلوک سیمانی دارند که باید با خودشان این طرف و آن طرف بکشند و چقدر هم همه شان سنگین اند.
بعد از مطالعۀ کتاب متوجه شدم از این نویسنده کتاب یکی برای خانواده مورفی را هم خوانده ام. کمی بعدتر از خواندن ماهی بالای درخت، کتاب تقصیر باران نیست را از همین نویسنده خواندم. هر دوی این کتاب ها درباره شخصیت هایی است که پدر و مادر خود را از دست داده اند و فرد دیگری سرپرستی آنها را به عهده گرفته است. می توانم بگویم که در نگاه من ماهی بالای درخت کتاب قوی تری نسبت به دو کتاب دیگرِ نویسنده است و داستان پرکشش تری هم دارد؛ اما نوجوان های زیادی را دیده ام که از یکی برای خانوادۀ مورفی و تقصیر باران نیست هم لذت برده اند.
با همۀ این اوصاف، ماهی بالای درخت کتابی صرفاً برای نوجوان ها نیست. معلمان و والدین هم برای دور نشدن از فضای نوجوان ها به خواندن این کتاب ها نیاز دارند؛ خصوصاً که معلمِ اَلی نمونۀ یک معلم خوب است، کسی که می تواند الگوی معلم هایی مثل من باشد. از طرفی همه آدم ها نیاز دارند کسی (مثل یک کتاب) گاهی برایشان یادآوری کند که فقط آنها نیستند که با زحمت، هر روز، بلوک سیمانیِ مسائل را به این طرف و آن طرف می کشند و بالاخره یک روز این بلوک های سیمانی شکسته می شود: درست مثل اَلی.
این اثر نوشته لیندا مالالی هانت با ترجمه پرناز نیری است که نشر افق منتشر کرده است.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران