علفزار؛ فیلم فراموش شدنی (جشنواره فجر)
به گزارش مجله پیکورو، رفتن به سراغ یک سوژ ه ملتهب، شجاعت زیادی می طلبد و طبعا برای خیلی از فیلم سازان وسوسه نماینده است. اما چنین مسیری، مثل یک تیغ دولبه عمل می نماید. ترس از رفتن تا ته خط و مقهور شدن در مقابل سوژه، از جمله مشکلاتی هستند که چنین فیلم سازانی را تهدید می نمایند. علف زار، با وجود بعضی ایده ها و لحظات درگیرنماینده، نمی تواند از این دام ها فرار کند.
شخصیت اصلی، بازپرسی (با بازی تحسین برانگیز پژمان جمشیدی) است که در ابتدای فیلم با یک بحران در حرفه اش روبه رو می گردد و در کشاکش آن بحران، با پرونده ای هولناک روبرو می گردد؛ پرونده ای که در آن هر دو گروه، بر اساس قوانین کشور، خطاهایی مرتکب شده اند و نتیجه مجموعه ای است از اتفاقات تکان دهنده؛ از تعرض تا به کما رفتن یک نفر. مشکل فیلم از همین جا آغاز می گردد؛ پرداختن به مجموعه ای از مسائل سیاسی و اجتماعی. با فیلمی روبه رو هستیم که می خواهد هم اشاره ای به بحث آقازادگی داشته باشد، هم رفتارهای بی قیدوبند بعضی از شخصیت های تازه به دوران رسیده را نقد کند، هم نشان دهد که چگونه یک اتفاق می تواند در آینده افراد از جمله یک کودک تأثیر داشته باشد، هم نقدی به مدیران محافظه کار (و شاید خودفروخته) وارد کند و هم به افرادی نزدیک گردد که نگاه سنتی آن ها را به خاطر مشکلاتی طرد می نماید که خودشان نقشی در وقوعشان نداشته اند. به خاطر تعدد مضامین و موضوعات، تقریبا هیچ کدام از این مسیرها به یک نقد عمیق و جدی تبدیل نمی گردد و بیشتر با اشاراتی گذرا و فراموش شدنی روبه روییم.
علاقه فیلم ساز به تأکید بر تمام این مسائل باعث می گردد که در میانه های فیلم عملا کار از دست او خارج گردد. تا جایی که گاهی اوقات تکیه گاه درام تعیین نیست. در میانه های فیلم با پرش های مداوم میان شخصیت ها و موقعیت های مختلف روبه روییم. به عنوان مثال زمانی نه چندان کوتاه به درگیری های دو خانوادهی درگیر در پرونده اختصاص می یابد و در این میان فیلم از شخصیت بازپرس که محور اثر به نظر می رسید، فاصله می گیرد. اوضاع وقتی بدتر می گردد که با یک خرده داستان بی ربط درباره یک فرزند نامآغاز طرف می شویم؛ ارتباط دراماتیک آن با خط اصلی این است که شخصیت بازپرس در مرکز هر دو قرار گرفته است. شاید بتوان ارتباط تماتیکی میان این دو خط پیدا کرد اما خط داستانی دوم به جای اینکه به عنوان زیرمجموعه ای از یک کلیت به هم پیوسته جایگاه مناسبی در داستان پیدا کند، برای زمانی قابل توجه خط اصلی را به حاشیه رانده و به یک خط مستقل داستانی تبدیل می گردد.
از نظر اجرایی هم شاید بتوان بازی بازیگران را برگ برنده دانشی دانست. علف زار را می توان نقطه عطفی در کارنامه پژمان جمشیدی و نقطه پایانی بر بحث هایی دانست که درباره توانایی های سینمایی اش مطرح می شد. او در نقش کاراکتری پیچیده که نقطه اتصال تمام شخصیت های دیگر است صحنه را از آن خود می نماید و با کنترل شدگی قابل ستایشی احساسات مختلفی را به تماشاگر انتقال می دهد. صدف اسپهبدی یکی از باورپذیرترین شخصیت های معتاد یک دهه اخیر سینمای ایران را خلق نموده و می تواند یکی از پدیده های جشنواره لقب گیرد. سارا بهرامی و به خصوص مائده طهماسبی هم توانسته اند دشواری های مادرانگی را در بازی خود بازتاب دهند.
با این وجود در کارگردانی کار کمتر نشانه ای از خلاقیت و جسارت می بینیم. بخش مهمی از فیلم پر شده از مدیوم شات ها و مدیوم کلوزآپ هایی از شخصیت های مختلف که به هم قطع می شوند. تا جایی که سؤال مهمی پیش می آید؛ اگر این فیلم در قاب تلویزیون نمایش داده می شد و حتی یک گام جلوتر برویم اگر این داستان در قالب یک نمایشنامه رادیویی روایت می شد، چه اجزاء مهمی را از دست می دادیم؟
سینمای ایران در سال های اخیر پر شده از فیلم هایی با سوژه های ملتهب که عمدتا به نتیجه مناسبی نمی رسند. علتش چیست؟ محدودیت های مرتبط با سانسور؟ شاید خودسانسوری فیلم سازان؟ نبود یک دنیا بینی حساب شده و در عوض اکتفا به چند طعنه و کنایه سیاسی و اشاراتی سطحی به انواع معضلات اجتماعی؟ ناتوانی فیلم نامه نویسان در به خاتمه رساندن ماجراهای پیچیده؟ شاید بتوان ترکیبی از تمام این ها با علل دیگر را در این امر دخیل دانست. اما هر چه که باشد، علف زار را هم می توان به سیاهه فیلم های در ظاهر ملتهب اما فراموش شدنی این سال های سینمای ایران افزود.
امتیاز نویسنده: 0.5 از 5
منبع: دیجیکالا مگ